جدول جو
جدول جو

معنی بپا آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

بپا آمدن
(مَ)
بپا آمدن طفل، پاوا شدن طفل. پا گرفتن طفل. نو به رفتار آمدن طفل. (آنندراج) ، مشاطه. آرایشگر:
بجام اندرون گوهر شاهوار
بت آرای با افسر و گوشوار.
فردوسی.
بت آرای چون او (رودابه) نبینی به چین
بر او ماه و پروین کنند آفرین.
فردوسی.
یکی دختری دارد آن نامدار
ببالای سرو و به رخ چون بهار
بت آرای چون او نبیند به چین
میان بتان چون درخشان نگین.
فردوسی.
بت آرای بیند گر ایشان (دختران) به چین
گسسته شود بر بتان آفرین.
فردوسی.
نگاری بود بنگاریده دادار
بت آرایش نگاریده دگربار.
(ویس و رامین).
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگار آن سمن بر را سراپای.
(ویس و رامین).
بت آرای خیلی در آن انجمن
که بودند از پیش آن بت شکن.
اسدی (گرشاسب نامه).
، به مجاز در این اشعار بت پرست، خصوصاً پادشاهی که منصب روحانی نیز دارد. آرایندۀ بت. مجازاً مروج و پشتیبان و اشاعه دهنده بت پرستی:
ببر نامۀ من بر رای هند
نگر تا که باشد بت آرای هند.
فردوسی.
بت آرای فرخنده دستور من
همان گنج و پرمایه گنجور من.
فردوسی.
دو شاه بت آرای و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
خطاب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا
باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن، اتفاق افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
بازایستادن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن زبان، عرم. (ترجمان القرآن). شدب و شذبه. سکر. (منتهی الارب) ، بند و مفصل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ ءَ)
مرکّب از: ب + راه + آمدن، سر براه شدن. ارشاد و هدایت شدن. راه یافتن:
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید براه.
فردوسی.
به برسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندر آن بارگاه.
فردوسی.
بدرگاه کاووس شاه آمدند
وزان سرکشیدن براه آمدند.
فردوسی.
چون ز حسرت رست وباز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بحالت اصلی آمدن. (آنندراج). شفا یافتن. افاقه حاصل کردن. بیرون آمدن از حالت مرض و شفا یافتن. (ناظم الاطباء) :
صبحدم قرص تباشیر آورد از آفتاب
تا بحال از حکمتت آید مزاج روزگار.
اثر.
و رجوع به حال و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ حَ)
از مرض شفا یافتن. (غیاث). از مرض شفا یافتن و این محاوره است. (آنندراج) :
عمرها بود که ضعف ازشکن زلف تو داشت
زین شکست آمده اکنون بسر پا زنجیر.
مفیدی بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زله شدن. سته شدن. مانده شدن. (ناظم الاطباء). به تنگ آمدن. به ستوه آمدن: قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده. (گلستان سعدی).
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآیی.
حافظ.
، از اسبان یکصد و زائد از آن. (منتهی الارب). یکصد و زیاده از سواران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به محل آمدن. بازگشتن، پرشکم گردیدن از شیر و آب. (آنندراج) (از منتهی الارب). پر شدن شکم از شیر و آب. (از اقرب الموارد). پرشکم شدن از شیر و آب و سیر شدن. (ناظم الاطباء) ، تسکین نیافتن. (آنندراج). سخت تشنه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سست گردیدن. (آنندراج) :بجر عنه، سست گردید از وی. (منتهی الارب). سنگینی کردن کار بر کسی و سست گردیدن از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ رَ / مَ ذُ رَ)
بپای کردن. بر پا کردن. سر پا نگاه داشتن. بلند کردن. افراختن.
- خیمه بپا کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ نَ)
بار دادن. باردار شدن. به ثمر رسیدن. مثمر شدن. حاصل آوردن. به میوه و گل نشستن درخت. گل و میوه آوردن:
مگردان بما بر دژم روزگار
چو آمد درخت بزرگی ببار.
فردوسی.
بسی برنیامد برین روزگار
که آزاده سرو اندر آمد ببار.
فردوسی.
آدم دیگرباره بر گاو شد و گندم بکشت و ببار آمد و بکوفت و پاک کرد. (قصص الانبیاء).
دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید ببار.
نظامی.
هر آنکو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیامد ببار.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ)
برشدن. برآمدن. ارتفاع گرفتن. صاعد شدن.
- بالا آمدن آب رود یا دریا، مد پیدا کردن آب. طغیان کردن آب. ارتفاع گرفتن و برآمدن آب.
- بالا آمدن جان، تعبیری دشنام گونه است مردن و جان دادن یا جان سپردن را.
- بالا آمدن ساختمان، به مرحلۀ پوشش رسیدن آن. برآمدن دیوارهای آن. از زمین برتر شدن پایه های ساختمان.
- بالا آمدن شکم، نفخ کردن شکم. باد کردن شکم.
-
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع شدن. گرد شدن. یکی شدن. بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن و بسته شدن. (ناظم الاطباء) :
و ایشان بهم آمدند چون کوه
برداشته نعره ها بانبوه.
نظامی.
رفت بسی دعوی از این پیشتر
تا دو سه همت بهم آید مگر.
نظامی.
، که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها. رجوع به دخل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لا)
برآورده شدن. برآمدن.
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غپی آمدن لاف زدن کرکری خواندن شاخ و شانه کشیدن لاف زدن گزاف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر آمدن
تصویر بسر آمدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان آمدن
تصویر بجان آمدن
بستوه آمدن بتنگ آمدن بیزار شدن از زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم آمدن
تصویر بهم آمدن
پیوستن دو چیز سر بهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آمدن
تصویر باد آمدن
وزیدن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براه آمدن
تصویر براه آمدن
ارشادوهدایت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن چیزها بخود بستن بدورغ، جر زدن (در قمار و غیره)، دعاوی باطل کردن، چیزها بخود بستن بدروغ، لافی گزاف آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا آمدن
تصویر روا آمدن
خوش آمدن، مطبوع، مقبول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آمدن
تصویر بجا آمدن
برآورد شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
آوا رسیدن بنگرید به ندا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپ آمدن
تصویر لاپ آمدن
در قمار تقلب کردن و جر زدن، لاف و گزاف گفتن، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قپی آمدن
تصویر قپی آمدن
((قُ پّ. مَ دَ))
لاف زدن، ادعا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
((~. مَ دَ))
بازایستادن، بسته شدن، متوقف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجان آمدن
تصویر بجان آمدن
((بِ. مَ دَ))
به تنگ آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین